جبر و اختيار
جبر و اختيار
جبر و اختيار
شاعر :مولوي
آن يکي مي رفت بالاي درخت
مي فشاند او ميوه را دزدانه سخت
صاحب باغ آمد و گفت: اي دني (1)
از خدا شرميت کو؟ چه مي کني
گفت: از باغ خدا، بندة خدا
گر خورد خرما که حق کردش عطا،
عاميانه چه ملامت مي کني؟
بخل بر خوان خداوند غني
گفت: اي ايبک (2) بياور آن رسن
تا بگويم من جواب بوالحسن
پس ببستش سخت آن دم بر درخت
مي زد او بر پشت و ساقش چوب سخت
گفت: آخر از خدا شرمي بدار
مي کشي اين بي گنه را زار زار
گفت: کز چوب خدا اين بنده اش
مي زند بر پشت ديگر بنده خَوش
چوب حق و، پشت و پهلو آن او
من غلام و آلت فرمان او
گفت: توبه کردم از جبر اي عيار
اختيارست، اختيارست، اختيار
مي فشاند او ميوه را دزدانه سخت
صاحب باغ آمد و گفت: اي دني (1)
از خدا شرميت کو؟ چه مي کني
گفت: از باغ خدا، بندة خدا
گر خورد خرما که حق کردش عطا،
عاميانه چه ملامت مي کني؟
بخل بر خوان خداوند غني
گفت: اي ايبک (2) بياور آن رسن
تا بگويم من جواب بوالحسن
پس ببستش سخت آن دم بر درخت
مي زد او بر پشت و ساقش چوب سخت
گفت: آخر از خدا شرمي بدار
مي کشي اين بي گنه را زار زار
گفت: کز چوب خدا اين بنده اش
مي زند بر پشت ديگر بنده خَوش
چوب حق و، پشت و پهلو آن او
من غلام و آلت فرمان او
گفت: توبه کردم از جبر اي عيار
اختيارست، اختيارست، اختيار
پي نوشت ها :
1. پست
2. از اسامي خاص غلامان
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}